چند دقیقه گذشتو هردوسکوت کرده بودنوبه آهنگی که تویه کافه پخش میشدگوش میدادن یه گل رزنشونه عشقمون میمونه تاابد پیشه منی باتوقشنگ میشه همه روزایه من مثله همیم همیشه عاشقیم تاتهه زندگی دوست دارم دوست دارم به همین سادگی

به دلت بدراه نده خیالم راحته به دلم اومده که ماماله همیم

منوتوکه همش توخیاله همیم..)علی لهراسبی یه گل رز(

مارال عاشقه این اهنگ بود ازاول تااخرشم حفظه حفظ بودوالانم داشت باهاش زمزمه میکرد همینطورکه توحالوهوایه اهنگ بود

صدایه گوشیه مینوتوجهشوجلب کرد مینوخودشم زودمتوجه شدو گوشیشوجواب داد

_الو؟

صدایه کسی که پشته خط بودبه دلیله اینکه صدای آهنگه کافه کمی بلندبودواضح به گوش نمیرسید..

برای خواندن ادامه قسمت پنجم رمان سرانجام یک شرط به ادامه مطلب بروید.


_سلام چطوری تو؟؟ قربونت

منم خوبم!!

فدات عزیزم زیره سایتیم!

من الان کافه ی همیشگی هستم!بادخترخالم اومدم!!

اوهوم تازه ازبوشهراومده

حالاچی شده یاده من افتادی مرباااا!؟

هههه خب چیکارکنم عسل دوست ندارم میگم مربا!

امشب میخواین برین؟؟ باشه پس منودخترخالمم هستیم

اگه مامانم ماشینشوندادمیزنگم خودتون بیان دنبالمون!

اوکی کاری نداری؟؟ بای

مارال که همینجوری به مکالمه ی مینوگوش میدادوچیزی هم درستوحسابی ازحرفاش نفهمیدهمینکه مینوگوشیشوقطع کرد فوری گفت کی بود؟؟ 

_هیچی دوستم عسل بود!امشب بابچه هامیخوان برن بیرون زنگ زده بود بگه توهم بیامنم گفتم باشه بادخترخالم میام!!

_آها!!

_میای که؟؟

_آره پااایتم

_یعنی عاشقه همین پایه بودنتم مارال خندیدوگفت

_دخترکه پایه نباشه که دخترنیست!!پشمکه!!

هردوزدن زیره خنده!

گارسون اومدوتیرامیسویه هردوشونوگذاشت جلوشون تیرامیسویه مارال بالاش موزبودوماله مینوهم گیلااس قبل ازاینکه مارال شروع کنه مینوسریع بشقاباشونوباهم عوض کردوگفت _ماری من موزدوست دارم!گیلاس نمیتونم بخورم!اشکالی که نداره؟؟

_نه اتفاقامنم ازموزبدم میاد نمیتونم بخورم!!

_خوبه پس!زودی بخور که بریم!!

بعدم هردومشغوله خوردن شدن.... 

 ************************

یه نگاهی به خودش تویه آینه انداخت همه چیش تکمیل بود!

یه مانتویه عروسکیه سفیدکه دکمه های صورتی داشت بایه شلوارجینه لوله ایه یخی

موهاش بازگذاشته بودکج رویه صورتش ریخته بود..یه آرایشه محوکه مخصوصه خودش بدوبه صورتش میومد شالوکیفه سفیدشوبرداشتوازاتاقش اومدبیرون دره اتاقه مینوبازبودرفت تو

_مینومن امادم!میگم دیشب که اینجارومرتب کردیم یه جفت کالجه سفیدداشتی!!میخوام بپوشمشون چیکارش کردی؟

مینوهم جلویه اینه مشغوله ارایش کردن بودهمینطورکه ریملشومیزدگفت _همونجاکه دیدیش بروبرش داردیگه!!

مارالم دره کمده مینوروبازکردوقسمته کفشاشونیگاه کرد.

_ماشالایکی دوتاکه نیستن!

اینوگفتوچشاشوروکفشاگردونت تا بالاخره پیداشون کرد درشون اوردوپوشیدشون!

همونجوری که نگاشون میکردباذوق گفت _مینواینادیگه ماله من توخیلی داری!

_غلط کردی خودم هنوهیچی نپوشیدمش!

_منم اون کیف مشکیه که دوست داریوبهت میدم

_جهنموضررهرچندکه کفشایه من گرونتره ولی خواشکالی نی!الانم پاشوبروکیفه روبیارمیخوام باکفشام ستش کنم!

_چه پرویی توکیفه مارکمومیخوام بدم بهت حالانازم میکنی؟خودت بروبردارخستمه!

مینوهم بعدازتموم کردنه آرایشش رفتوکیفه مشکیه مارال که دیگه الان خودش صاحبش بودآورد بعدم روبه مارال گفت

_چطورشدم؟؟

یه پالتویه سفیده کوتاه که گلایه بزرگه مشکی داشت به همراه شاله مشکی وشلواره سفیدوکیفوکفشه مشکی آرایششم که کامل بود مارال بعدازآنالیزکردنش گفت

_ازلولو تبدیل شدی به هلووو تبریک میگم عالی شدی!

_کوفت خودتومسخره کن!!جدی پرسیدم ازت!

_خومنم جدی جواب دادم گفتم هلوشدی!!حالا تونظربده من چطورشدم؟؟

_توهم آناناس شدی جیگرررر!

مارال خندید..

هردوتاشون دیگه اماده بودن

_خب حالاقراره باماشینه خاله بریم؟؟

_نچ!

_پس باچی قراره بریم؟؟کره الاغه کدخدا؟؟

_ههه نه کره الاغه کدخدارواگه میخوای خودت باهاش برو من میخوام بااسبه سفیده پادشاه برم!

_یعنی چی؟

_وایسا الان میفهمی

بعدم رفت دمه دره اتاقه مادرشو بایه تقه دروبازکرد ملک خانوم داشت کتاب میخوند _مامی جووونم؟؟

_بله؟؟

_الهی قربووونت برم!

_بازچی میخواای؟؟ 

_مینولوس نشوبگوچی میخوای؟؟

_باباکه ماشینشو نبرده ماموریت؟؟

_نه!چرامگه؟؟اگه ماشینوباباتومیخوای عمرا اگه من اجازه بدم ببری!حوصله باباتوندارم

_ع!!مامان پس ماالان باچی بریم؟؟

_باماشینه خودم برین!

_ای باباااا!!خوماشین همینجوری بلااستفاده افتاده اون گوشه پارکینگ بده ببرم دیگه

_نه نمیشه خودت باباتومیشناسی که!!

_مامان جونه مارال بذارببریم ماشینو

مارال که همونجوری تودرگاهه اتاقه وایساده بودو داشت به حرفایه مینووخالش گوش میدادگفت _نکبت واسه چی ازجونه من مایعه میذاری!

مینویه نگاه بهش کردوگفت

_میبینی که جونت برا خالت مهم نیس اگه مهم بود الان میگفت

به خاطره خواهرزاده یه گلم میذارم برید!بعدشم طوری که مادرش نبینه یه چشمک به مارال زد مارال که تازه فهمیده بود مینونقشه کشیده روبه خالش گفت _خاله جووون؟راس میگه؟؟؟

_وای نه عزیزم خودت میدونی که چقدربرام عزیزی!!اصلاحالاکه اینطورشدباشه اجازه میدم ولی خواهشن زودبرگردین!

_مامی الهی دورررت بگررردمممم چیزی به باباهم نگو لطفا!اوکی؟؟

_اوکی برین دیگه

مارالم ازاونوراومدگونه ی خالشوبوسیدوگفت _الهی قربووونت برمممم هرروزه هفتهههه!

خالشم باخنده گفت

خدانکنه عزیزم زودباشین برین _مامان سویچه ماشین کوجاست؟

_روجاکفشی دیگه

_اها اوکی پس مارفتیم

اینوگفتودسته مارالوگرفتوباخودش برد هردوسواره لگذوزه مشکیه مهردادخان شدن؛مینوسریع ماشین روبردبیرونوخیلی زودازخونه دورشدن

_مارال کیفه منو ازاون پشت بده یه فلاش گذاشتم توش بیارتایه چیزی گوش بدیم

مارالم یه باشه گفتوکیفوازعقب اوردوفلاشودراورددادبه مینو؛مینوهم ضبطوروشن کردوبعدازچنددقیقه صدایه مهرشاادتویه ماشین پیچید...:

, من واست هدیه دارم یه چیز خوبو بی نظیر با خودم میارمش خودت بیا ازم بگیر پاشو قربونت برم ابرو کمونه مو سیا

اینکه فکر کردن نداره پاشو راه بیفت بیا , پاشو راه بیفت بیا شرط میبندم که ازم خوشت بیاد عزیزم خیلی زیاد شرط میبندم که دلت منو بخواد , عزیزم خیلی زیاد شرط میبندم که ازم خوشت بیاد عزیزم خیلی زیاد شرط میبندم که دلت منو بخواد عزیزم خیلی زیاد

مارال ومینوهم صداشوتاآخربلندکرده بودنوشیشه هاروداده بودن پایینوباهاش میخوندن

توترافیک گیرافتاده بودن هرچقدرکه مینوازترافیک بدش میومدهمونقدرمارال عاشقش بود خودشم نمیدونست چراازدهامه این ماشینایی که پشته سره هم هستنومدام فقط بوق میزدننودوس داره..

مینودیگه داشت غرغراش شروع میشد!

_اووففف من نمیدونم برا چی بوق میزنن دیگه!فکرمیکنن بوقشون عصایه موساست؟ مارالم خندیدوگفت

_ایناروبیخی آهنگوبچسببب

شرط میبندم هیچکسی پیدا نشه دورو ورت هرچی دوست داشتی بگو واسم مهمه نظرت قول میدم من که نپرسم بیشتر از چند تا سوال نمیخوای جواب نده اگه نداری حسو حال شرط میبندم که بهت نگذره بد فقط بیا بیا قربونت برم ابرو کمونه مو سیا شرط میبندم که بهت نگذره بد فقط بیا

بیا قربونت برم ابرو کمونه مو سیا , بیا قربونت برم ابرو کمونه مو سیا شرط میبندم که ازم خوشت بیاد , عزیزم خیلی زیاد شرط میبندم که دلت منو بخواد , عزیزم خیلی زیاد شرط میبندم که ازم خوشت بیاد عزیزم خیلی زیاد شرط میبندم که دلت منو بخواد عزیزم خیلی زیاد

شرط میبندم هیچکسی پیدا نشه دورو ورت هرچی دوست داشتی بگو واسم مهمه نظرت قول میدم من که نپرسم بیشتر از چند تا سوال نمیخوای جواب نده اگه نداری حسو حال شرط میبندم که ازم خوشت بیاد

پایان قسمت پنجم رمان سرانجام یک شرط