متن های مفید و کاربردی

۴۶ مطلب با موضوع «رمان» ثبت شده است

قسمت ششم رمان سرانجام یک شرط

عزیزم خیلی زیاد

شرط میبندم که دلت منو بخواد عزیزم خیلی زیاد....

دوتایی اهنگوهمراهی میکردن که یه سفیداومدکنارشون

مینویه نگاه به ماشین انداخت یه دفعه چشاش چهارتاشدوباتعجب نگاش کردبعدم باهیجان روشوکردطرفه مارالوگفت

_وااااای خدااایااا!ماری اینونیگاااکن!

مارال باکنجکاوی گفت

_کیو؟؟

_یه خورده سرتوخم کن تاببینیش

همینکه مارال سرشوخم کرد ماشینه گازشوگرفتورفت جلوتر!

_ع!این چرارفت!؟

_انتظارنداشتی که براتووایسه؟؟

_حالاکی بودمگه؟؟

_یکی ازشاهزاده هایه نوری بود!نمیدونم چرااون یکی جفتش همراش نبود!!

برای خواندن ادامه قسمت ششم رمان سرانجام یک شرط به ادامه مطلب بروید.

ادامه مطلب...
۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۰۳۰ نظرموافقین۰مخالفین۰
s m m

قسمت پنجم رمان سرانجام یک شرط

چند دقیقه گذشتو هردوسکوت کرده بودنوبه آهنگی که تویه کافه پخش میشدگوش میدادن یه گل رزنشونه عشقمون میمونه تاابد پیشه منی باتوقشنگ میشه همه روزایه من مثله همیم همیشه عاشقیم تاتهه زندگی دوست دارم دوست دارم به همین سادگی

به دلت بدراه نده خیالم راحته به دلم اومده که ماماله همیم

منوتوکه همش توخیاله همیم..)علی لهراسبی یه گل رز(

مارال عاشقه این اهنگ بود ازاول تااخرشم حفظه حفظ بودوالانم داشت باهاش زمزمه میکرد همینطورکه توحالوهوایه اهنگ بود

صدایه گوشیه مینوتوجهشوجلب کرد مینوخودشم زودمتوجه شدو گوشیشوجواب داد

_الو؟

صدایه کسی که پشته خط بودبه دلیله اینکه صدای آهنگه کافه کمی بلندبودواضح به گوش نمیرسید..

برای خواندن ادامه قسمت پنجم رمان سرانجام یک شرط به ادامه مطلب بروید.

ادامه مطلب...
۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۲۸۰ نظرموافقین۰مخالفین۰
s m m

قسمت چهارم رمان سرانجام یک شرط

_سلاااام مامان چطوری؟؟

_سلاام دختره بی معرفتم!یه روزنشده که رفتیاااا مگه نگفتم تارسیدی یه زنگ بزن؟؟

_وای مامان بخدایادم رفت همین الان داشتم میومدم بهت زنگ بزنم

_اشکالی نداره ولی دیگه تکرارنشه چندباری رو گوشیت زنگ زدم جواب ندادی

_پیشم نبودبه خاطره همینم ندیدم حالاایناروول کن مامی بقیه چطورن؟؟بابا میثاق

_اوناهم ایناکنارمن سلام میرسونن

صدایه میثاقوشنیدکه میگفت جوجههه چطوره؟؟ مارال خندیدوگفت

_خوبممم پنگووول خااان دوباره صدایه میثاق اومدکه گفت _دوریه من خوب بت ساختههه هااا مارالم باشیطنت گفت _بدجووورساختههه مادرش خندیدوگفت

_بهترقطع کنم وگرنه الان پشته تلفنم دوباره کل کل میکنین

_الهی قربونت بشم من مامان جونم به بقیه سلامه منوبرسون؛کاری نداری عزیزم؟

برای خواند ادامه قسمت چهارم رمان سرانجام یک شرط به ادامه مطلب بروید.

ادامه مطلب...
۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۲۵۰ نظرموافقین۰مخالفین۰
s m m

قسمت سوم رمان سرانجام یک شرط

مارال یه باردیگه مادرشوبغل کردوبوسید دیگه میخواست بره که متوجه ی میثاق که به دیوارتکیه داده بودواوناروتماشامیکردشد

یه دفعه دلش برا داداش کوچولوش که فقط پنج دقیقه ازش کوچیکتربودپرکشیدبهش چشم دوخت میثاق متوجه ی نگاهه خیره ی مارال به خودش شدواروم اروم اومدکنارش ایستادوتمامه احساسی که سعی داشت نشونش بده روریخت توچشاش مارال فوری میثاقوبه آغوش کشیدواروم دره گوشش گفت _داداش کوچیکه؟؟؟ میثاق بالحنی محبت امیزگفت _جااانه داداش کوچیکه؟؟؟

_تونبوده منومصطفی فقط توبرامامانوبابا باقی میمونی مواظبشون باش تنهاشون نذار

_چشم آبجی بزرگه!قول میدم عینه یه مـــــــرد مواظبشون باشم تونگران نباش عزیزم مارال اروم گونشو بوسیدوگفت دلم برات تنگ میشه داداشی

_من بیشتررر آجی آخه تونبوده تومن به کی گیربدم؟کیواذیت کنم؟؟رولباسایه کی لکپاکن بریزم؟؟صبا کیوباابه یخ بیدارکنم؟؟

مارال انگشته اشارشواوردبالاهو گرفت جلومیثاقوگفت


برای خواندن قسمت سوم رمان سرانجام یک شرط به ادامه مطلب بروید.


ادامه مطلب...
۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۰۰ نظرموافقین۰مخالفین۰
s m m

قسمت دوم رمان سرانجام یک شرط

_بچه آخه من به توچی بگم؟،منکه میدونم همه چی زیره سره خودت بوده پس حقته این بلاهایی که سرت میاد.

یهوصدایه مارال که لنگون انگون درحالی که یه دستشم به کمرش بودازپله هااومدپایین میثاق تامارالودیدفوری پرید رفت سمته حاج طاهروخودشوپشتش قایم کردروبه مارال گفت

_سمته من نیای هاوگرنه جیغ میکشم همسایه ها بریزن سرت!!گمشواونوربدو آقاجون توروخدا ببینش باز میخواد بیاد بم حمله کنه بگیرینش!!

حاج طاهرکه گیج شده بود نمیدونست بخنده یاازکارایه این دوتاعصبانی باشه!

حاج طاهر_پاشوجمع کن خودتوخجالتم نمیکشه بابازنی گفتن مردی گفتن این چجور حرف زدنه؟؟؟بااین هیکلت اگه مارال میتونه بزنتت همون بهترکه جایه سالم برات نزاره بااین سنوسالت خجالت نمیکشی اومدی پشته من قایم شدی پاشوبرواونورببینم!

برای خواندن بقیه قسمت دوم رمان سرانجام یک شرط به ادامه مطلب بروید.

ادامه مطلب...
۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۲۶۰ نظرموافقین۰مخالفین۰
s m m

قسمت اول رمان سرانجام یک شرط


مامان خواهش میکنم توروخدا!سه روزدیگه بیشتروقت ندارم خواهش میکنم بذاربرم!

_من عمرااگه بذارم توبری اونسره دنیامگه همین بوشهره خودمون چشه؟بشین مثله بقیه ی

دختراهمینجادرستوبخون بعدشم حاالگیریم که من اجازه دادم )که عمرا بدم(فکرمیکنی بابات میذاره توبری

شیراز؟؟

_آره مطمعنم اگه به بابا باشه صددرهزاراجازه میده!امااالن شماجوری پرش کردی که من جلوش لب نمی تونم

بازکنم که میگه پاشوبرو من اجازه بده نیستم!!بعدشم آخه مادره من جوری داری میگی اونسره دنیاکه

انگارمیخوام برم آمریکا!!باباهمین شیراز که بقله خودمونه دیگه کجادوره؟

_دختره ی چش سفید من پرش کردم؟؟وایساحاالدارم برااات همون نیم درصدشانس رفتنوهم ازدست

دادی!یاالبدو برو،دیگه هم اسم شیرازودانشگاه روجلومن نیار! فکرشوازمخت دربیاااار. ...میثاق برادر دوقلویه مارال

وارده آشپزخونه شدو یه سیب ازروی میزبرداشت وبانیشه بازگفت

برای خواندن بقیه قسمت اول رمان سرانجام یک شرط به ادامه مطلب بروید.
ادامه مطلب...
۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۱۶۰ نظرموافقین۰مخالفین۰
s m m