مینوبچه روازبغله یاسمین گرفت
_بفرماییدداخل لپه آرشانوبوسید
_ووشش خاله قربونش تپل خان یاسمین یه پشته چشم نازک کرد
_هوی یه ماشالایی چیزی بگودیگه! مینوهمینطور که میرفت سمته سالن گفت
_بروبابامن چشم شورنیس که!
هردورفتن سمته اتاقه مینو..مینوآرشانوگذاشت پایینویه سیبم داددستش..
یاسمین یه نگاهی به مینوانداخت
_مارال چطوره؟ مینوبالحنی که پربودازناراحتی گفت
_بهترکه نشده
هیچ روزبه روزم بدترمیشه..هرده دقیقه یباربهش سرمیزنم...میترسم بلایی سره خودش بیاره..
برای خواندن بقیه قسمت سیودوم رمان سرانجام یک شرط به ادامه مطلب بروید.